جدول جو
جدول جو

معنی نازک شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نازک شدن
(طَ چَ / چِ کَ دَ)
نازک شدن گوشت، ترد و زودپز شدن آن بعلاج، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن، و امثال آن. (یادداشت مؤلف). لغومه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به نازک شود
لغت نامه دهخدا
نازک شدن
ترد و زود پز شدن گوشت و مانند آن
تصویری از نازک شدن
تصویر نازک شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازک بین
تصویر نازک بین
باریک بین، مراقب امور جزئی، دقیق، عیب جو، ایرادگیر
موشکاف، خرده بین، خرده کار، خرده شناس، خردانگارش، خرده گیر، خرده دان، نازک اندیش، نکته سنج، ژرف یاب، ژرف بین، مدقّق، غوررس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نازک بدن
تصویر نازک بدن
کسی که پوست بدنش نرم و لطیف باشد
فرهنگ فارسی عمید
(طُ پُ زَ دَ)
فرود آمدن. از بالا به پائین آمدن. (ناظم الاطباء) ، از جانب خدا وحی برپیغمبر فرستاده شدن. (ناظم الاطباء) : کی به وی کتاب و شریعت نازل شده است. (سندبادنامه ص 7).
انداختی به چهرۀ پرنور خود نقاب
نازل به شأن حسن تو شد آیۀ حجاب.
آرزوی اکبرآبادی.
، پست شدن. فرود آمدن: زمین بوسید و گفت قدر بلند سلطان بدین قدر نازل نشدی. (گلستان) ، نازل شدن بها و قیمت، کم شدن نرخ و بها از قیمت اصلی. (آنندراج). کم شدن. پائین آمدن. ارزان شدن
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
معشوق. هر که بدن لطیف دارد. (فرهنگ نظام). کنایه از معشوق باریک میان لطیف تن. (انجمن آرا). معشوق لطیف و زیبا. (ناظم الاطباء). که تنی لطیف و ظریف و زودرنج دارد. تنک پوست. لطیف اندام:
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست.
سعدی.
بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.
حافظ.
چنان نازک بدن باشد که گر آری بگلزارش
به پا از سایۀ مژگان بلبل می رود خارش !
؟
لغت نامه دهخدا
(زُ بَ دَ)
نوعی از رستنی باشد شبیه به بستان افروز لیکن ساقش سرخ و خوش رنگ می باشد و بعضی گویند سرخ مرد همانست. (برهان قاطع). آن را سرخ مرد نیز خوانند. (فرهنگ نظام بنقل از جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، در هندوستان نوعی از کنار که بسیار شیرین و تنک پوست بود و آن را پیوند کنند. (آنندراج) ، یک قسم گلی سرخ، قسمی از عناب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناقص شدن
تصویر ناقص شدن
آسیب دیدن، آکیدن (معیوب شدن) نقصان یافتن، معیوب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک بدنی
تصویر نازک بدنی
کیفیت و حالت نازک بدن نازک تنی
فرهنگ لغت هوشیار
نرمرفتار، خوش آوا آنکه ادا و اطوار لطیف دارد: خوش ادا: یک شیوه حاصلم زتو نازک ادا نشد گویا دل شهید مرا خونبها نشد. (جلال اسیر)، خوش آواز خوش الحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوک زدن
تصویر ناوک زدن
ناوک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافع شدن
تصویر نافع شدن
نافع آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائل شدن
تصویر نائل شدن
به کام رسیدن کامیاب گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک بین
تصویر نازک بین
باریک بین موشکاف، نکته سنج
فرهنگ لغت هوشیار
جنگ شدن دشمنی کردن دشمنی ایجادشدن، مخالفت شدن: روزی درمیدان سعادت میانه جماعت وملازمان عبدالغنی برسرخریدوفروش گوسفندی نزاع شد، جنگ واقع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وازع شدن
تصویر وازع شدن
باز داشتن پیش گرفتن مانع شدن جلوگیر شدن: (بارها گفتم بگویم نکته ای حال خویش چین ابروی توام هر بار وازع میشود) (کمال اسمعیل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هالک شدن
تصویر هالک شدن
فوت شدن و مردن مردن هلاک شدن: (یا بیماری که اگر آب بکار دارد هالک شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
به کام رسیدن کامیاب گشتن بمقصودرسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
دارا شدن و به تصرف در آوردن و ضبط کردن، صاحب چیزی شدن، خداوند چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازکشیدن
تصویر نازکشیدن
تحمل نازکردن، قبول تقاضاهای کسی انجام دادن تمنیات کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازع شدن
تصویر منازع شدن
ستیزه کردن، مزاحم شدن، متعرض گردیدن: (... قرار نهادند که سیستان... مسعود را باشد و متعرض و منازع نشوند) (سلجوقنامه ظهیری. چا خاور 17)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازم شدن
تصویر لازم شدن
ضروری شدن، واجب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازم شدن
تصویر عازم شدن
آهنگ کردن قصد کردن، حرکت کردن به سوی مقصدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک شدن
تصویر تارک شدن
چیز آموخته را فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تجدید شدن تجدید یافتن، خرم گشتن شاد شدن، با رونق شدن با طراوت گشتن، جوان شدن جوان گشتن، بار دیگر پس از فراموشی بیاد آمدن بخاطر آمدن، حیات تازه یافتن زنده شدن، حادث شدن پدید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جازم شدن
تصویر جازم شدن
یکدل شدن دل بر کاری نهادن یکدل شدن بر کاری قاطع بودن بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
نازک تن نازک اندام، سرخ مرو (از گیاهان)، چیلان هندی، نازک برگ: گونه ای گل سرخ آنکه تنی لطیف دارد لطیف اندام نازک تن، یکی از گونه های تاج خروس است که آنرا سرخ مرو نیز گویند، در هندوستان بگونه ای عناب اطلاق شود که میوه اش بسیار شیرین است، قسمی گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازل شدن
تصویر نازل شدن
از بالا بپائین آمدن، فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک بین
تصویر نازک بین
باریک بین، دقیق، نازک اندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناز کشیدن
تصویر ناز کشیدن
((کِ دَ))
ناز و کرشمه معشوق را تحمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناز کردن
تصویر ناز کردن
((کَ دَ))
از روی عشوه و ناز خودداری کردن، کرشمه آمدن، به خود بالیدن و فخر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نایل شدن
تصویر نایل شدن
((~. شُ دَ))
رسیدن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نائل شدن
تصویر نائل شدن
دست یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عازم شدن
تصویر عازم شدن
روانه شدن، رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
طره، ظریف، لطیف، نازک تن
فرهنگ واژه مترادف متضاد